Tuesday, November 4, 2008

همراه هميشگی ام

من با تو و در تو بدنيا آمدم. از يک نطفه روييدی تا به شکل نوزادی بدنيا آمدی و بعد باليدی و بزرگ شدی تا شکلی که الان داری. چقدر مقدس و محترمی.ه
فکر که ميکنم، ميبينم، نزديکترين همراه منی در سفر زندگی. چقدر زنده ای، چقدر مهربانی، چقدر همراهی. خودت را با هر چه من ميکنم تطبيق ميدهی. با هرچه ميخورم، سر ميکنی، با من بيداری، هر چقدر هم خسته باشی. وقتی ميخوابم هم در کاری. ه
در اين هقته هايی که کلاس يوگا شروع شده، هر وقت تمرين ميکنم، تو را حس ميکنم. بودنت را ميبينم. زنده بودنت را لمس ميکنم، فقط با توجه به هوايی که در تو فرو ميدهم و انرژی که اين هوا در تو مي پراکند. مبهوت و متحير ميشم از کالبد نرم و انعطاف پذيری که هستی. از اينکه در هر زمان بد حالی ميتونم با اندکی حضور در تو و بودن با تو، آرامش بيابم. از اينکه نفسم و فقط نفسم، آرامش بخش است، تسکين دهنده است، شگفت زده ام. و چطور ميشه که من تورو، که خودم هستی، فراموش ميکنم. چطور ميشه که حتی به اندازه ی ماشينی که سوارش ميشم به تو، توجه نکنم. چطور تو رو از نگاه ديگران ببينم و تحقيرت کنم. تويی که چنين معجزه ی هستی.ه
از خودم ميپرسم که خداوند چه چيزی، بهتر و زيباتر از تو را ميتوانست در سفر زمينی همراه من کند؟
دوستت دارم و واقعا دوستت دارم، ای همسفر خوب!ه

2 comments:

  1. چقدر خوبه که یوگا اینهمه اثر خوب روت گذاشته. ازش استفاده کن

    ReplyDelete
  2. یاد این افتادم که و نفسٍ و ما سواها. قد افلح من زکها و قد خاب من دسها.ه

    از املاش مطمئن نیستم ...ه

    موفق باشی

    ReplyDelete