Wednesday, November 12, 2008

شتاب

در کلاس يوگا وقتی معلم ميگه در زمان دم و بازدم، تصور کنين هوا رو که وارد بينی ميشه و ريه هاتون رو پر ميکنه و همزمان سينه و بعد شکم بالا مياد. و بعد جمع شدن ريه و خالی شدن هوا و خروجش رو از بينی تصور کنيد. اتفاق عجيبی که برای من ميافته اينه که وقتی دارم هوا رو ميدم توی ريه هام، در اون تصور ذهنيم هوا مياد بيرون و وقتی هوا رو ميدم بيرون، در ذهنم هوا مياد تو.ه
اوايل اصلا متوجهش نميدم. بعد که توجهم جلب شد، سعی کردم که تصوير رو با واقعيت تطبيق بدم ولی نشد. هفته ی پيش به معلممون گفتم. کمی تعجب کرد و بعد گفت که اين برميگرده به حال خودت. احتمال داره که تو آدمی باشی پرشتاب و عجول، که ذهنت آرامش نداره و ميخواد جلو تر بره. و بهم گفت که در يوگا هيچ حالتی بد نيست. يوگا همش راه شناخت خودته و تو هر جور که هستی خوبه. اين اصل اوله. با تمرين وصبر، همه ی بدن و از جمله ذهن به تعادل ميرسه.ه
مدتيه که اين شتاب و بيقراری رو در خودم پيدا کردم. شتاب برای رفتن، برای رسيدن، برای رها شدن از چيزی، برای بدست آوردن چيزی. برخلاف کاينات که کارش آرامشه و از شتاب توش هيچ خبری نيست. بايد رها کنم لحظه ها رو تا خودشون برن و منو با خودشون ببرن. نه اينکه اين لحظه رو در چنگ گرفته، دست دراز کنم تا اون بعدی رو بگيرم. اين روزها سنگينم. در تنهاييم از پرواز خبری نيست. تخته بند زمينم.ه

5 comments:

  1. خیلی عجیبه! چون توی حرکات و رفتارت اصلا این شتاب رو نشون نمیدی و آدم فکر می کنه که تو خیلی راحت و آرامی. حتی منی که این همه ساله باهات دوستم هیچ وقت این شتابی رو که تو می گی احساس نکردم!

    ReplyDelete
  2. همین شتاب باعث میشه که بیشتر از یه آدم معمولی تلاش کنی و مسئولیت های بیشتری رو به گردن بگیری. چون بین کارها داری پرواز میکنی و از یه کار به کار دیگه جهش می کنی، کارایی بیشتری داره و همین باعث مشه که خیلی از مسئولیت هایی که به اطرافیانت مربوطه رو تو انجام بدی و به مرور این مسئله برای همه جا بیافته که این وظیفه تو هست.
    همه این چیزایی که گفتم از خودم گفتم. چون من هم مدتی هست که متوجه این شتاب بیهوده ام شده ام و دارم اونو بررسی می کنم و به نتایجی که در بالا گفتم رسیدم. بماند که هنوزم اندر خم یک کوچه ام و چندان موفقیتی توی کم کردن شتابم نداشتم. ولی همینکه مشکلم رو پیدا کردم خوشحالم.

    ReplyDelete
  3. افروز جان
    من کمی تا بسياری عجيب و غريبم.ه
    اگر يادت باشه ماجرای انحراف چشمم رو
    http://pt-roozberooz.blogspot.com/2008/08/blog-post_27.html
    فکر کنم در قسمت های ديگه ی مغزم هم چنين اختلالاتی هست که گاهی آشکار و گاهی پنهان ميشه.ه

    پيمانه جان
    خوبه که قدم اول رو برداشتی

    ReplyDelete
  4. من خیلی وقته متوجه این شتاب شدم.اما از وقتی متوجه شدم نمیدونم چرا برای حلش اصلا عجله ای ندارم.عجیبه نه؟دیدم خوب این یه عادته شاید.کم کم تمرین کنم عجول نباشم :)

    ReplyDelete
  5. راستش من هم با خوندن وبلاگت به قسمتی از این شتابت پی برده بودم. من خودم آدم با شتابی (!) هستم ولی وقتی به کارهایی که تعریف می کنی فکر می کنم، با خودم می گم: پریسا لابد روزاش 30 ساعته!!ه

    مادربزرگ من معلم یوگاست و کلا هیچ شتاب یا سرعتی در زندگی اش ندیده ام! خیلی جوان تر از سنش به نظر می آید و شاید مزیت های دیگری هم داشته باشه اما من که خودم را می گذارم جاش حوصله ام سر می ره.ه

    به نظرم سرعت خیلی هم بد نیست. اما به قول خودت مادامی که آدم را تخته بند زمین نکنه. ه

    ReplyDelete