Friday, November 14, 2008

فقط کمی جابجا کن

خيلی وقتها اسير چيزی ميشيم که اذيتمون ميکنه، اسير قر زدن در موردش بجای درست کردنش و راحت شدن. خوشمون مياد که اذيتمون کنه. ه
خيلی ساده است. يک تکه لباس رو شسته بودم و گذاشته بودم رو جا حوله ی دستشويی تا خشک بشه. چندين روز اونجا مونده بود. هر بار که ميرفتم دستشويی، اين گفتگوها توی ذهنم بود " چند روزه اين مونده اينجا. نرسيدم برش دارم. وقت سر خاروندن ندارم. من برندارم، هيچکی توی اين خونه برش نميداره. حالا ور دارم و ور ندارم چه فرقی ميکنه و ...." در تمام مدتی که در دستشويی بودم، به اين تکه لباس نگاه ميکردم و خودم رو شکنجه ميدادم ولی باز موقع بيرون اومدن، برش نميداشتم. مثلا به بهانه ی مسخره ی اينکه نميخوام از اينجا برم اتاق خواب و ميخوام برم آشپزخونه. انگار خوشم ميومد که اونجا باشه و منو دق بده. يکبار موقع رفتن که باز بهانه ی اينکه اونطرف نميرم در اومد، تاش کردم و از جا حوله ای برش داشتم گذاشتمش، دم در. بازهم نبردمش. دفعه ی بعد که ديدمش بنظرم هيچ مشکلی نميومد برداشتنش. کار آسون شده بود. برش داشتم و گذاشتم سر جاش. به همين سادگی. خوب اينکارو همون اول ميکردی و يکهفته خودت رو زجر نميدادی.ه
وقتی با يک کاری گير پيدا ميشه، عوض در جا زدن يا بايد جای خودت رو کمی عوض کنی يا جای اونو و گرنه يکهقته، حداقل روزی ده بار، ميری دستشويی و ميای و نتيجه اش فقط نگاههای خصمانه است که بين تو و لباس هزار بار خشک شده رد و بدل ميشه. ه

3 comments:

  1. آی گفتی، من از این کارها زیاد میکنم. البته به این صورت که کلی انرژیم رو صرف این میکنم که این و اون رو تغییر بدم و کلی بابت تغییر نکردنشون حرص میخورم ولی جدیداً سعی میکنم خودم رو کمی اصلاح کنم . میدونی دارم سعی میکنم!

    مکانیسم ترجمۀ روشی هم جالبه ولی خوب خوبه با توجه به اینکه زبان مکالمۀ شما فارسیه، اون فارسی نمیخواد برگردونه . کاری که برای ما معموله.. من دوست ترک زبانی داشتم که میگفت من اول باید به ترکی بفهمم چی میگم، بعد اون رو به فارسی برگردونم، بعد هم اون فارسیه رو انگلسسش کنم و برعکس.
    بعد هم پریسا جان، ممنون که سرزدید مدتی که نبودم بهم. من هفته پیش درگیرکارهایی بودم ولی این پروسۀ خواب زمستانی رو خیلی پایه ام

    ReplyDelete
  2. موضوع جالبیه. برای منم خیلی پیش آمده. مرسی که مطرحش کردی. تصمیم گرفتم که از این به بعد به محض دیدن این موارد ترتیب اثر بدم. فکر کنم اینجوری خیلی درگیری ذهنیم کمتر بشه:)

    ReplyDelete
  3. همونی که از فدیم می گفتن از کاه کوه ساخت! من هم دچار این مشکل می شم. یعنی بعضی کارهای ساده را انقدر توی ذهنم پیچیده اش می کنم که بعد انجام دادنش غیر ممکن بشه

    ReplyDelete