Saturday, November 22, 2008

در جستجوی دوسالگي تو

موشی رو خوابوندم. رفتم و روشی رو يکبار ديگه در خواب بوسيدم. به اين دختری که روی تخت خوابيده و موهای بلندش روی بالش پخش شده، نگاه ميکنم و دنبال اون روشی کوچولويی ميگردم که از اين طرف به اون طرف ميرفت و بلبل زبونی ميکرد.ه
بدنبال دوسالگيش هستم. وقتی همسن موشی بود. کم دارم. خيلی کم دارم ازش. من دو سالگيش را ميخواهم. چی ميگفت، چه ميکرد. به همين وضوح الان ميخوام ولی نيست. ميرم به تولد دوسالگيش و ميگردم تو خاطرات اونموقع. در لابلای اونروزها، در بين جزوه های درس و پرينتهای تمام نشدنی پايان نامه. در ميان اشکهای برگشتش بعد از هر تصحيح و نت های جديد استاد عزيزم، در ميان حرص و جوش برای هر ماهی که از تاريخ تحويل پروژه ميگذشت و يک نمره را از سقف نمره ی من کم ميکرد، در ميان تمام استرس های پروژه ام در اداره که هر روز کسی براش بامبول در مياورد چون کار جديدی بود، در خلال اون شبهايی که نگهبانی ميآمد و با تعجب ميگفت خانم شما هنوز اينجايين؟ دخترک کوچولويی بود که ميچرخيد و ميدويد و عين همين موشی، هر لحظه اش دوشت داشتنی بود. دنيايی بود برای خودش که من فرصت زيستن در اون رو از دست دادم و فقط گاهی درش رو باز کردم و سرک کشيدم. همه کار برايش ميکردم و ولی در لحظاتش، حضوری رو که امروز دارم، نداشتم. ه
امشب وقتی بسوی مسواک زدن ميرفتيم در کنارم راه ميومد و دستم بدور گردنش بود. بهش گفتم: آخه تو کی اينقدر بزرگ شدی که من نفهميدم. انگار همين ديروز بود که همقد موشی بودی." خنديد و گفت "وقتی فکر ميکنم که مثل موشی بودم، يک کم خجالت ميکشم." من گفتم "تو به همين خوشمزگی و خوشگلی و خنده داری بودی که موشی هست" و در دلم گفتم "حيف که من اين آدم الان نبودم." الان حاضرم همه ی موفقيتهای اون سالها و مدال ها و درجه هايی را که به سينه ام زده بودم بدم و برگردم به اون زمان و با اون روشی دو ساله فطار بازی کنم، قايم موشک بازی کنم، با هم از دست آقا شير تخيلی قرار کنيم و به آقا خرگوش قصه غذا بديم. حيف که چنين معامله ای در اين دنيا شدنی نيست. ه

3 comments:

  1. چقدر خوبه که با خوندن این پستت می تونی بفهمی که چقدر تو زندگی پیشرفت کردی و چقدر مادر آگاهتری هستی. خوشحال باش که حالا که روشی تو سن بلوغه تو وقت و آگاهی لازم رو براش داری.

    ReplyDelete
  2. همیشه برای همه ما از این افسوس ها وجود داره . که توی گذشته چه کارایی می تونستیم بکنیم که نکردیم . پس بی خیال با موشی و روشی خوشگل و ملوست همین الان تا می تونی حال کن .

    ReplyDelete
  3. یکسالگی وبلاگت مبارک. خوشحالم که ایجاد وبلاگ برات انقدر خوشایند بوده. من هم ماه دیگه وبلاگم یکساله میشه و باید فکر کنم راجع به تجولات این یکسال.
    من نوشته هات رو دوست دارم، یکجورهایی کنکاش درونته بدون توجه به اطراف، برای من تو این مدت آشنایی خیلی جالب و مفید بودند و بعضاً باعث نگرش و کنکاشی به درون خودم هم شده اند. انشاءالله صد سالگی وبلاگت.
    در ضمن بابت راهنمایی و نظرت راجع به اون پست وبلاگم هم ممنون، . من هم باید خودم رو آماده کنم برای سوالهای بعدی فراز در این زمینه و امیدوارم موفق بشم.
    خوش باشی همیشه

    ReplyDelete