Monday, July 26, 2010

Mad

در این روزهایی که ننوشتنم. خیلی درگیر شده ذهنم با خودم و دنیا. بعضی هاش حل و فصل شد، همونطور که در فکرم برای وبلاگ می نوشتم. کسرهای گنده ای رو توی وبلاگ نوشتم با عددهای بد شکل در صورت و مخرج. همون که نوشتمشون، مقسوم علیه های مشترک پیدا شدند و کسر ساده شد. نمیدونم بهتر شد یا بدتر که از اون گرفت و گیرهام ننوشتم. اما مطمینم که اگر وبلاگی نداشتم و شوق نوشتن از لحظه هام چه تلخ و چه شیرین، چه ساده و چه پیچیده، اگر این پنجره به زندگیم باز نبود، این دریچه برای اینکه صدام رو رو توش ول کنم، شاید هنوز درگیر بودم. ‏

.
از موشی عصبانی بودم از کار خیلی بدی که کرده بود. دوستش یک سنگ برداشته بود و روی ماشینمون رو نقاشی کرده بود. گفته بود که این گچه. دختر ما هم، شادمان و پابکوبان در تزیین ماشین، همکاری کرده بود. شوکه شدیم وقتی ماشین رو دیدیم. فکر میکردند کارشون جالبه و تشویق هم باید بشن. دعواش نکردم، داد سرش نزدم، فقط بهش گفتم اینقدر از دستش ناراحتم که ممکنه دعواش کنم. بهش گفتم که نمی تونم باهاش زیاد حرف بزنم. گفتم با این دوستش که موارد تخریبی زیاد داشته، دیگه نمی تونه بازی کنه. بهش گفتم که از من چیزی نخواد و بره توی اتاقش. رفت و بعد از مدتی نقاشی زیر رو برام آورد و گفت "این تویی که الان به من مَد* شدی" ‏

Mad *


5 comments:

  1. وای پریسا بد جوری چشمت رو در آورده تو نقاشی، یه چند وقتی مراقب خودت باش خیلی بش مَد نشو. هههههههه

    ReplyDelete
  2. من که عکس رو ندیدم. ولی اینجور بچه ها در بزرگی جسارت کارهای بزرگی را دارند...

    ReplyDelete
  3. عکس رو که من نمی تونم ببینم! اما این فسقلی ها رو که بزرگ می شن و خاطره های بچگی خوشمزه شون رو به جا می ذارن خیلی دوست دارم

    ReplyDelete
  4. سایز عکس رو عوض کردم. اگر موفق شدین ببینین، بهم بگین.‏

    ReplyDelete
  5. الهییییییییی چه نقاشی قشنگی کشیده و خجالت کشیدم که برای کمترهاش سر دخترم داد می کشم.

    ReplyDelete