بعد مدتی طولانی انتظار، بالاخره نوبت ما رسيد که از کتابخانه، سی دی فيلم "راز"* رو بگيريم. همه عجله داشتيم که فيلم رو ببينيم و پی به راز ببريم. به همين دليل بلافاصله بعد از غذا نشستيم پاش. فيلم جالبی بود که مجموعه ای از روشهای موفقيت رو، خوب ارايه ميکرد. اابته بايد بارها ديد و هر نکته اش رو تکرار و تمرين کرد. روشی هم نشست. البته در حوصله اش نبود که دو ساعت بشينه و همه ی صحبتها رو دنبال کنه چون تم فيلم مستند بود. اما خوب با رفتن و اومدن و پرسيدن از ما که چی شد چی نشد، تقريبا همه اش رو شنيد. يکی از کارهايی هم که فيلم برای رسيدن به هدف پيشنهاد ميکرد تجسم رسيدن به هدف** بود.ه
صبح روشی بعد از اينکه صبحانه اش رو خورد، طبق معمول ناپديد شد. معمولا تند صبحانه اش رو ميخوره و يک گوشه ای قايم ميشه تا چرت بزنه و من بايد برم سراغش و بلندش کنم تا کارهای آماده شدنش رو انجام بده که خودش مايه ی گفتگوهای ماست. امروز صبح در وقت موعود، دنبالش گشتم و ديدم يک گوشه ی اتاق، خودش رو زير پتو جمع کرده و باز داره چرت ميزنه. بهش ميگم "روشی! باز خوابيدی؟ دير شد." همونطور که چشمش بسته است ميگه "هيس! دارم ويژوالايز ***ميکنم" منهم که هاج و واج موندم از اين بامبول جديدش ميگم "چه جالب! چی رو داری تجسم ميکنی" ميگه " دارم تجسم ميکنم که ميس پارکر امروز کارهای آسون بهمون بده."ه
#####
#####
همون ديروز که با بابايی و موشی رفتيم کتابخونه تا فيلم رو بگيريم، چون کتابخونه و استخر بغل هم هستند، موشی تا پياده شديم شروع کرد به خوندن سرود " آب بازی دوس دارم" و "بريم آب بازی". ما هم هی گفتيم استخر تعطيله و سعی کرديم حواسش رو به چيزهای ديگه جلب کنيم. کمی بعد که نااميد شد، يکهو موضوع رو عوض کرد که : "سيب ميخوام، هلو ميخوام" به همون شدتی که آب بازی ميخواست و اولش تعجب کرديم که جل اللخالق آب بازی چطور يکهو تبديل شد به سيب و هلو،اما بعد از چند دقيقه ای متوجه شديم دليلش چيه. وقتی استخر ميرفتيم، من هميشه براشون سيب يا هلو ميگذاشتم و هر دوشون تا از آب در ميومدن، ميوه شون رو ميخوردن. حالا هم که ميديد از استخر خبری نيست، احتمالا ميخواست حداقل با خوردن اونچيزی که بعد از استخر ميخورد، همون حالت رو پيدا کنه. ه
(The Secret)*
(visualization)**
(visualize)***