Thursday, December 18, 2008

شکسته شده در رنگها

ديروز در يکی از همان زمانهای آشفتگی و سردرگمی، لحظات ضد و نقيضی که باهاشون راه بجايی نميبرم و سرگردون ميشم، نگاهی به دور و ور کردم و چشمم به يک از نقاشی های روشی افتاد.ه

خودم رو توی اون نقاشی ديدم. توی اون تکه تکه های رنگارنگ. در تکه رنگهای متفاوت گرم و سرد. چه شباهتی داشت به همه ی ضد و نقيض های درون من. به همه ی تکه تکه شدن های من. به بالا و پايين هايم.ه

گاهی پرده ی، توری، ململی، روی اين تصوير شکسته و تکه تکه ميافته و وقتی اون هست، اونکه نميدونم عشقه، نميدونم مهربانيه، نميدونم توکل و تسليمه، شايد همه و بيشتر از اين، دستی که به اين تکه تکه ها ميزنه، همه رو بهم جوری متصل ميکنه که مثل يک موجِ ملايمِ رنگ ميشن. ديگه مثل تکه های شکسته نيستن، متفاوت نيستن. جدا ی بهم وصل شده نيستن. يکی هستن و يکپارچه، و ترکيبشون، چنان گرمايی در وجودم بوجود مياره که هر يخی رو ميتونم بمکم و آب کنم.ه

وقتی که نيست، اما، تکه تکه ها آزارم ميده. ديروز عصر تکه تکه بودم. امروز، احساس يکپارچگی ميکنم. شايد چون هر روز روز نويی است و هستی هر روز رو با عشقی يکپارچه آغاز ميکنه. ه

پ ن
اسم اين نقاشی رو هم روشی گذاشته بود "تصوير يک آدم شکسته"ه
Impression of a Shattered Person
من دوست دارم اسمش رو بگذارم، شکسته شده در رنگها


4 comments:

  1. جالب است. من فکر میکنم این تناقضها و تکه تکه ها اصلا از خصوصیات لاینفک آدمیزاد است و شاید عامل اصلی تکامل انسان

    ReplyDelete
  2. چقدر از نقاشی روشی خوشم آمد. اختصاصا با اسمی که روش گذاشته. یه دنیا خلاقیت و احساس توش هست.

    ReplyDelete
  3. in roshi khanoom koli honarmandeha

    ReplyDelete
  4. خودمونيم قشنگ کشيده.آفرين به اين نقاش کوچولوي ناز

    ReplyDelete