Wednesday, December 17, 2008

آی قصه قصه قصه

آی قصه قصه قصه --- نون و پنير و پسته
محفلی ها نشسته
اين درو وا کن سليمون --- اون درو وا کن سليمون
قالی رو بکش تو ايوون
نصف قالی کبوده --- اسم بابات محموده
محمود بالا بالا
بپا کسی نباشه --- موشی کوچولو سوار شه
موشی چه و موشی چه --- تنها نری تو کوچه
کوچه پر از مستانه --- بوسه ازت مي ستانه
بوسه ی تو چنده؟
سيب سمرقنده --- انار پيونده --- توتيای در بنده
دختر ما قشنگه
###
اين شعری خيلی قديميه که مامانم برای موشی خونده و او هم ياد گرفته. اوايل ما اول بند رو ميگقتيم و او کاملش ميکرد. ديشب در حموم ديگه خودش کامل ميخوند. البته بعضی کلمات رو درست نميگه ولی همه کلمات رو بالاخره يکجوری ميگه. شعری که شايد بنظر بی سر و ته بياد ولی برای من اصالتی داره و طنين صدای يک مادربزرگ ايرانی با چلرقدی به سر، توش هست. ديشب، بهش گوش ميکردم که داره اين شعر رو برای خودش ميخونه، دلم از قبل تنگ بود. از ديدن او که شعری رو متعلق به شايد صد سال قبل داره اينجا در کانادا ميخونه، دلم تنگتر هم شد. نميدونم از زمان، از فاصله ها. از رقته ها و گذشته ها. ديشب که موشی ميخوند تصميم گرفتم که اين شعر رو بنويسم تا حفظ بشه.شايد فسمت بود که روزی منهم اونو برای نوه ام بخونم. ه

7 comments:

  1. Salaam Parisa joonam,
    Khoobim hamegi inshalah? Maman haleshoon behtar shod?
    Che shere Bamazei bood :-) Barikala be mooshi ke zood hefz mikone. Man chand vaght pish ke avalin dandoone shiri-e Ashkan oftad barash khoondam "Ashkan bidandoon oftad to ghandoon anbor biarin daresh biarin" Aslan khoshesh nayoomad goft nemikham mano ba anbor begiran ;-) "Man che mamaniam, be jaaye inke sheraye khob be bacham yad bedam ;-)"
    Hamegiro miboosam
    Simin

    ReplyDelete
  2. چقدر خوب کردی که شعر رو اینجا نوشتی. منم دعا می کنم که ماهم بتونیم این شعر هارو سینه به سینه به بچه ها و نوه هامون منتقل کنیم. دعا می کنم نه خودمون و نه بچه هامون دچار روشنفکر زدگی نشیم و به این نتیجه نرسیم که این شعر ها قدیمی شده.

    ReplyDelete
  3. من هم یه شعر ترکی مامان بزرگم برامون می خوند که خیلی خوشم میاد ازش گاهی با خودم تکرارش می کنم تا یادم نره. البته کلماتش رو شاید اشتباه بگم ولی آهنگش همونه.

    ReplyDelete
  4. مرسي كه اين شعرو گذاشتي. من فقط چهار خط اولشو بلد بودم.

    ReplyDelete
  5. من رو هم قرار بود ترشی بندازه بابام! الان که می بینین چه قدر ازش دورم!!ه

    ReplyDelete
  6. چه جالب. من هم دیشب به داستانهای ترکی فکر میکردم که پدرم گاهی برای برادرزاده ام تعریف میکنه. فکر میکردم کاش بچه های آینده من هم بتونن این قصه ها رو بشنون.

    ReplyDelete
  7. سلام سيمين جان
    ممنون. خوبيم. مامان هم حالش خيلی بهتره. پس پای
    tooth fairy
    به خونه ی شما هم باز شد؟

    دوستان عزيز با توجه به تشتت فکری نسل ما و بيماری آلزايمر و ...ه
    بهتره اين شعر ها رو يکجايی ثبت کنيم.ه

    ReplyDelete