آخر وقت بود و حدود پنج و نیم. کارهام رو جمع کرده بودم و میخواستم بیام بالا، دنبال چیزی ته کیف لپ تاپ می گشتم که که دستم به فرم های تمدید گواهینامه و کارت بیمه خورد. ای دل غافل! دو ماه پیش نامه های تمدیدشون اومده و من گذاشتم که سر فرصت تمدیدشون کنم. یک روز از فرصتشون هم گذشته. اینجا، همه ی تاریخ تمدید ها رو، تاریخ تولد می گذارن تا طرف یادش نره. از دو ماه قبل هم یک نامه می آد که تا فلان تاریخ باید تمدید کنین. خوب دو ماه زیاده دیگه. منهم گذاشتم توی کیفم تا سر فرصت، انجامش بدم. یادمه همون روز که رسیده بود، بابایی گفت جمعه که رفتی شرکت برو، هر دوش رو تمدید کن. گفتم حالا چه عجله ایه. دو ماه وقت هست. گفت. لازم نیست حتما این هفته بری ولی حتما به موقع برو تا دردسر درست نشه. منهم یکی دو هفته ای یادم بود و بعد یادم رفت.ه
.
خلاصه مونده بودم با گواهینامه ی باطل شده. اول برای بابایی تکست فرستادم و خبر رو دادم. جواب داد که فردا اولین کاری که میکنی تمدید اینها باشه. (می شد با دو روز تاخیر) کمی بعد بهش زنگ زدم تا سوالی بکنم. گوشی رو برداشت و گفت "دیدی کاررو عقب انداختن چقدر بده؟" بهش گفتم سوال دیگه ای می خواستم ازت بکنم. و از خودم پرسیدم "واقعا گقتن و یادآوری چیزی که آدم خودش می دونه، چه فایده ای داره؟ چه کمکی می کنه؟" و البته، باز صحبت شد که چطور، کجا و کی باید برای تمدید برم. مشکل این بود که گواهینامه ی من عملا باطل شده بود و رانندگی با گواهینامه ی باطل شده هم اگر پلیس بگیردت، دردسر حسابیه. مراکز تمدید رو پیدا کردم. فقط یکیشون همونشب تا ساعت هفت باز بود ولی راهش نزدیک نبود. ساعت شلوغی هم بود. من فقط یکساعت وقت داشتم. بابایی میگفت که همین حالا برو و کارو به فردا نگذار. من گفتم نه اون دوره. ممکنه نرسم. الان خیابونها شلوغه و منهم گواهینامه ام باطل شده و دلایل مشابه. همون فردا صبح اول وقت میرم مرکزی که نزدیک خونه است. او هم گفت خود دانی ولی یک روز زودتر یعنی احتمال دردسر کمتر. ه
خلاصه مونده بودم با گواهینامه ی باطل شده. اول برای بابایی تکست فرستادم و خبر رو دادم. جواب داد که فردا اولین کاری که میکنی تمدید اینها باشه. (می شد با دو روز تاخیر) کمی بعد بهش زنگ زدم تا سوالی بکنم. گوشی رو برداشت و گفت "دیدی کاررو عقب انداختن چقدر بده؟" بهش گفتم سوال دیگه ای می خواستم ازت بکنم. و از خودم پرسیدم "واقعا گقتن و یادآوری چیزی که آدم خودش می دونه، چه فایده ای داره؟ چه کمکی می کنه؟" و البته، باز صحبت شد که چطور، کجا و کی باید برای تمدید برم. مشکل این بود که گواهینامه ی من عملا باطل شده بود و رانندگی با گواهینامه ی باطل شده هم اگر پلیس بگیردت، دردسر حسابیه. مراکز تمدید رو پیدا کردم. فقط یکیشون همونشب تا ساعت هفت باز بود ولی راهش نزدیک نبود. ساعت شلوغی هم بود. من فقط یکساعت وقت داشتم. بابایی میگفت که همین حالا برو و کارو به فردا نگذار. من گفتم نه اون دوره. ممکنه نرسم. الان خیابونها شلوغه و منهم گواهینامه ام باطل شده و دلایل مشابه. همون فردا صبح اول وقت میرم مرکزی که نزدیک خونه است. او هم گفت خود دانی ولی یک روز زودتر یعنی احتمال دردسر کمتر. ه
.
جمع کردم و اومدم بالا. این ماجرا فکرم رو بهم ریخته بود و نمی دونستم حالا برای دیر تمدید کردن باید جریمه بدم یا دوباره امتحان بدم یا چی. اگر گواهینامه ام رو بگیرن که دیگه کار زندگی لنگ میشه. از اونطرف هم واقعا نباید این اتفاق می افتاد و خیلی سهل انگاری بود. الکی دردسر درست کرده بودم .کار ساده ای، پیچیده شده بود.ه
جمع کردم و اومدم بالا. این ماجرا فکرم رو بهم ریخته بود و نمی دونستم حالا برای دیر تمدید کردن باید جریمه بدم یا دوباره امتحان بدم یا چی. اگر گواهینامه ام رو بگیرن که دیگه کار زندگی لنگ میشه. از اونطرف هم واقعا نباید این اتفاق می افتاد و خیلی سهل انگاری بود. الکی دردسر درست کرده بودم .کار ساده ای، پیچیده شده بود.ه
.
تا به مادر گفتم. یک سخنرانی پنج دقیقه ای کرد که شماها همیشه کار رو پشت گوش می اندازید و کار رو می کنین ولی به موقع نمیکنین. و من باز از خودم پرسیدم که "واقعا گقتن و یادآوری چیزی که آدم خودش می دونه، چه فایده ای داره؟ چه کمکی می کنه؟"ه
تا به مادر گفتم. یک سخنرانی پنج دقیقه ای کرد که شماها همیشه کار رو پشت گوش می اندازید و کار رو می کنین ولی به موقع نمیکنین. و من باز از خودم پرسیدم که "واقعا گقتن و یادآوری چیزی که آدم خودش می دونه، چه فایده ای داره؟ چه کمکی می کنه؟"ه
.
با خودم فکر کردم که اگر نمی دونستم که گواهینامه ام باطل شده، همونطور که صبح نمی دونستم و رفتم بیرون، رییسم زنگ می زد و می گفت باید تا نیم ساعت دیگه شرکت باشم، چی می کردم، خوب می رفتم. پس الان هم فکر باطل شدن گواهینامه رو از سرم بیرون کنم. چند بارتکرار کردم. من دارم می رم شرکت، من دارم می رم شرکت. کاپشن پوشیدم و به مادر گفتم که من دارم می رم. گفت نمی رسی که. گفتم امتحان میکنم ببینم چی میشه. فوقش میشه مثل الان. خوشبختانه موشی هم راحت گذاشت من بیام و راه افتادم. شاید خنده دار باشه ولی چند دقیقه اول رانندگی مرتب با خودم تکرار می کردم که من دارم می رم شرکت. راه خلوت بود. یک ربع قبل از هفت رسیدم به مرکز مربوطه. هیچکس نبود. بدون صف رفتم. کارم انجام شد. نپرسیدن چرا یک روز دیر اومدی. نمیدونم چرا. کارم انجام شد. در راه از بابایی خواستم برام چک کنه که برای بیمه ی درمانی هم جایی اونشب تا دیر تر بازه یا نه. فهمیدم که دفتری در همان نزدیکی همون شب تا هفت باز بود. گاز دادم به سمت اونجا. پنج دقیقه مونده بود به بسته شدنش. اونجا هم بدون صف کارم انجام شد. اونها هم چون و چرا نکردند. ه
با خودم فکر کردم که اگر نمی دونستم که گواهینامه ام باطل شده، همونطور که صبح نمی دونستم و رفتم بیرون، رییسم زنگ می زد و می گفت باید تا نیم ساعت دیگه شرکت باشم، چی می کردم، خوب می رفتم. پس الان هم فکر باطل شدن گواهینامه رو از سرم بیرون کنم. چند بارتکرار کردم. من دارم می رم شرکت، من دارم می رم شرکت. کاپشن پوشیدم و به مادر گفتم که من دارم می رم. گفت نمی رسی که. گفتم امتحان میکنم ببینم چی میشه. فوقش میشه مثل الان. خوشبختانه موشی هم راحت گذاشت من بیام و راه افتادم. شاید خنده دار باشه ولی چند دقیقه اول رانندگی مرتب با خودم تکرار می کردم که من دارم می رم شرکت. راه خلوت بود. یک ربع قبل از هفت رسیدم به مرکز مربوطه. هیچکس نبود. بدون صف رفتم. کارم انجام شد. نپرسیدن چرا یک روز دیر اومدی. نمیدونم چرا. کارم انجام شد. در راه از بابایی خواستم برام چک کنه که برای بیمه ی درمانی هم جایی اونشب تا دیر تر بازه یا نه. فهمیدم که دفتری در همان نزدیکی همون شب تا هفت باز بود. گاز دادم به سمت اونجا. پنج دقیقه مونده بود به بسته شدنش. اونجا هم بدون صف کارم انجام شد. اونها هم چون و چرا نکردند. ه
.
ساعت هفت، نشستم توی ماشین. دردسر آمده بود و رفته بود. به خودم افتخار می کردم که همت کردم و راه افتادم. دلم می خواست بخاطرش کسی ازم تقدیر کنه. بهم تبریک بگه. دردسر درست کرده بودم. درست. ولی با همت فوری هم رفعش کرده بودم. اولی اشتباه بود و مستوجب تنبیه، دومی ولی عادی بود و تشویقی نداشت؟ نه این انصاف نبود.ه
ساعت هفت، نشستم توی ماشین. دردسر آمده بود و رفته بود. به خودم افتخار می کردم که همت کردم و راه افتادم. دلم می خواست بخاطرش کسی ازم تقدیر کنه. بهم تبریک بگه. دردسر درست کرده بودم. درست. ولی با همت فوری هم رفعش کرده بودم. اولی اشتباه بود و مستوجب تنبیه، دومی ولی عادی بود و تشویقی نداشت؟ نه این انصاف نبود.ه
.
در راه برگشت، فکر کردم به درسی که گرفتم. نگاه کردم به رفتارهایی که با دیگران، خصوصا روشی، در مواقع مشابه کرده ام و می کنم. فکر کردم به اینکه چقدر چیزی هایی رو که می دونه، وقتی انجام نمی ده، تکرار می کنم. اینکه تکرار مکررات فایده ای نداره. و فکر کردم به اینکه چطور باید به آدمی که مشکل درست کرده، انرژی داد تا مشکل رو رفع کنه، چطور باید حال بدی رو که خودش داره، درک کرد و بدتر نکرد....ه
و یاد حرف معلمی افتادم که روزی به ما یاد داد که در رابطه ی زناشویی و در هر رابطه ای، دنبال تایید و اثبات گفته ی خودتون نباشید و گفت که "دیدی گفتم ...." یکی از جملات مخرب یک رابطه است.ه
در راه برگشت، فکر کردم به درسی که گرفتم. نگاه کردم به رفتارهایی که با دیگران، خصوصا روشی، در مواقع مشابه کرده ام و می کنم. فکر کردم به اینکه چقدر چیزی هایی رو که می دونه، وقتی انجام نمی ده، تکرار می کنم. اینکه تکرار مکررات فایده ای نداره. و فکر کردم به اینکه چطور باید به آدمی که مشکل درست کرده، انرژی داد تا مشکل رو رفع کنه، چطور باید حال بدی رو که خودش داره، درک کرد و بدتر نکرد....ه
و یاد حرف معلمی افتادم که روزی به ما یاد داد که در رابطه ی زناشویی و در هر رابطه ای، دنبال تایید و اثبات گفته ی خودتون نباشید و گفت که "دیدی گفتم ...." یکی از جملات مخرب یک رابطه است.ه
.
صد البته اولین و واضح ترین درسی که گرفتم، این بود که کار امروز به فردا نینداز. درسی که لازم نبود کسی بهم بگه. به دلیل عجله در رفتن، نه نگاهی به آینه کردم، نه شونه ای به موهام زدم و نه دستی به صورتم. فکر کنم دیدن قیافه ی آشفته و نا مرتب و کج و کوله ی روی گواهینامه، به مدت پنج سال، تنبیه خوبی برای کار امروز به فردا انداختنه.ه
صد البته اولین و واضح ترین درسی که گرفتم، این بود که کار امروز به فردا نینداز. درسی که لازم نبود کسی بهم بگه. به دلیل عجله در رفتن، نه نگاهی به آینه کردم، نه شونه ای به موهام زدم و نه دستی به صورتم. فکر کنم دیدن قیافه ی آشفته و نا مرتب و کج و کوله ی روی گواهینامه، به مدت پنج سال، تنبیه خوبی برای کار امروز به فردا انداختنه.ه
.
.
پ ن: اساسا فکر کنم که درس زندگی رو آدم باید خودش بگیره. نمیشه زندگی رو به کسی درس داد.ه